ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ
تنها برای تو
یزدان با بابا رفتن بوشهر نمایندگی سقف کاذب دلم براش تنگ شده فردا هم نیست میره شیراز کاش کارای مغازه زودتر حل بشه بریم دنبال کارای عروسی جدی جدی دلم واس مادرشوهروپدرشوهرو جاریام تنگ شده حالا واس عروسی میان بعدشم منو یزدان میریم راستشو بخواین قبلا ذهنیت جالبی از خانواده یزدان نداشتم اخه یکی از دوستام ک مثلا بیشتراز من شناخت داشت همش بد میگفت تازه ب همه دوستامم یمحرفاشو میزد اما بخدا الان خیلی خوشحالم ک فهمیدم از حسودیشه فقط انقد الان دوس داشتم کرمانشاه نزدیک بود با یزدان میرفت ازبس ک خوش گذشت دفعه اولی بخدا دوس دارم مدام زنگ بزنم بهشون اما روم نمیشه خیلی سخت بود برام دفعه اول ک رفتم خونه یزدان اینا نزدیکای خونشون ک بودم دلم میخواس وقتی رسیدم پیش یزدان بزنمش اخه خجالت میکشیدم خداروشکر ازون خانواده ها نبودن ک بخوان همشون محاصره م کنن وسوال پیچم کنن اونجا با یزدان ی قهر کوچیک داشتیم اخه اون میگف بیا باهم بریم تو باغ روم نشد باهاش برم حتی روم نمیشد از مامان اجازه بگیرم بعش جاریم خودش بهم گفت پاشو با یزدان برید تو باغ ماهم عصر رفتیم شب برگشتیم خخخخخخخخخخ خداروشکر بعد ازینکه برگشتیم بوشهر یزدان اومد اینجا وای دیگه فاصله تمومه
نظرات شما عزیزان:
miss-A |