ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ
تنها برای تو
سلام یزدان بنر رو اورده الان دوروزه چارچوبشو نزدن هردفعه ی اتفاقی افتاد ک نشد عصری دیگه یزدان خودش رفت ک کمک کنه بنر اماده بشه حتی سر سفره افطار نبود قربونش بشم الان دوشبه خودم واسش شام میپزم امروزم برای اولین بار حلوا درس کردم خوب شده بود اما یزدان زیاد وقت نداشت بخوره با نوید رفتن دفتر بنرو بزنن بدون بنر اصلا کسی نمیفهمه تو چ خبره چن نفری ک فهمیدن دفتر باز شده گفتن ما میخوایم برامون کار کنی اما هنوز نیمدن سفارش بدن امروز صبح باهم رفتیم دفتر باهم بازی کردیم اون برد منم عصبانی شدم از دستش خخخخخخخخخ الان خیلی ناراحتم اخه یزدان گفت مامان گفته هر مراسمی باشه فوقش منو بابا وداداش بزرگ یزدان بیان خیلی بهم ریختم من بیخیال مراسم عقد تو اینجا شدم گفتم بریم کرمانشاه ک همه باشن اصلا عقد افتاد کرمانشاه فقط بخاطر اینکه تو گرما اذیت نشنو عروسی رو انداختیم زمستون ک راحت بیان بعد حالا نیان خیلی تو ذوقم میخوره بعضی وقتا با خودم فک میکنم ینی خانواده یزدان کاملا موافقن؟ نکنه .... نمیدونم یزدانم تا میبینتم میگه چرا ناراحتی اصلا دلم نمیخواد بخاطر اصرار یزدان واس عروسی بیان دلم میخواد خودشون دوس داشته باشن بیان خب چیکار کنم ک راهمون دوره مگه من خواستم من هنوز هستم هنوز عاشقانه ساختن ی زندگی عاشقانه خیلی سخته خیلی وقتا از یزدان انتظار ندارم ی رفتارایی رو بکنه حالم خوبه اما دلخورم
نظرات شما عزیزان:
نمازو روزتون قبول
با دوتا پست جدید آپم
خوشحال میشم نظر قشنگت رو برام بنویسید
miss-A |